تو باد را در آغوش می گیری
و من
ندانسته
خاطرت را به باد می سپرم
تنها منم
و من
ندانسته
خاطرت را به باد می سپرم
تنها منم
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
۱ نظر:
بادها
از سرزمین سرد فراموشی ها می آیند
بادها
قاصدان یادهای قرین قرن های مردم آنسوتر است
در اغوش نگیر
رو به باد به ایست
دست ها را پرواز بده
موها را برقصان
رفته ها رفتنی هستند
ارسال یک نظر