یادت هست
آن روز ِ شوم
روبروی هم
در مترو ایستاده بودیم
آنگاه که کسی پشت ِ خط
خبر ِ رفتنش را به تو می داد
دستم روی قلبت بود
و لبم به زمزمه
که مهربان خدایم
تنها یک بیماری ساده ...
که
ضربان ِ قلبت ....
نگاهم خیره به نگاهت ماند
به سختی گفتی
خدا را شکر
اما اشک
دیگر مجالم نداد
قلب ها صادق ترین اند ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر