جمعه، اردیبهشت ۲۲

موج

همه تلو تلو می خوردند 
پسره تلو تلو خوران از عقب ماشین اومد جلو
پیرزنه از صندلیش پا شد و تلو تلو خوران رفت جای پسره 
دختر تلو تلو خورد و رفت جای پیرزن نشست و همزمان چند نفر تلو تلو خوردند و سوار شدند .... 
منم تو فکرام تلو تلو می خوردم ...
ماشین مثل دریا بود ... ما هم با هر موجی بالا پایین می رفتیم ...
یهو یه خانم خیلی چاق تلو تلو خورد و اومد کنار من وایساد ... واااای انگار تو چنگ یه کوسه گرفتار شده بودم ... گه گاهی شکم نرمش به من می خورد و شاید اگه زمستون بود اینقدر حالم بد نمی شد ... اما حس می کردم یه لحاف گنده کشیدن روم ... کم کم نفسم داشت بند می اومد ... نه اینکه زیاد فشار بیاد بهم ... نه ... دیدنش نفسم رو تنگ می کرد .... دست خودم نبود ... هی از پنجره بیرون رو نگاه می کردم تا حواسم رو پرت کنم اما نمی شد ... 
حس یه ماهی رو داشتم که افتاده تو چنگ کوسه همزمان هم دچار حمله آسم شده از ترس ... 
من داشتم غرق می شدم ....
تلوتلو خوران پیاده شدم ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...