قفسی بود من
تو شدم
که از قفس گریخته باشم
.
.
.
منی که قفس نمی شناختم
زندانی تو شدم
تو شدم
که از قفس گریخته باشم
.
.
.
منی که قفس نمی شناختم
زندانی تو شدم
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر