لذت
همان
آبنبات چوبی بود
که
در صبح بهاری کودکی هایم
به روی ِ خاک افتاد ...
همان
آبنبات چوبی بود
که
در صبح بهاری کودکی هایم
به روی ِ خاک افتاد ...
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر