یکشنبه، اردیبهشت ۲۴

دل زبان نفهم

دلم حرف زدن با تو را می خواست 
بی پرده ... بی نقاب
بی حرف ... بی حنجره 
متعجب نگاه کنی که 
مگر می شود بی حرف حرف زد 
خیره شوم
که بگذریم
دل است دیگر 
حالی اش نیست ...
همان سکوت را عشق است 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...