سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶

کوبلن

تا نگاهش به من می افته 
بلند بلند می خنده 
می گه 
تو اینو از کجا پیدا کردی؟
فکر کنم مال دهه ی پنجاه باشه
لبخند می زنم 
راست می گه ...
می پرسه حالا برای چی هست؟
می گم برای دلم 
باز می پرسه 
بعد چیکارش می کنی؟
می گم نمی دونم 
می گه نمی خوای قابش کنی که ؟
می گم شاید ... بهش فکر نکردم 
می گه بهتره همون برای دلت بمونه 
آبرومونو می بری ها 
اصلن بهت نمیاد
چشمام از تعجب گرد می شه ... چی بهم نمیاد؟
می گه همین کوبلن رو می گم دیگه 
می گم آهان باشه 
قول می دم برای دلم بمونه 
و نمی گم که این روزها 
بهترین لحظه هام 
عصرهای اردی بهشتیه که توی بالکن 
از رنگ رنگ نخ هاش زنده می شم و دونه دونه عشق رو رج می زنم 
به چای تازه دم فکر می کنم 
و کتابی که بعد از چای خواهم خواند ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...