بزن بزن دف دل را
خراب و خانه گل را
که من اسیر شبم شب
.........
در من زنی است
بی قرار
که یادش رفت
پشت سر مسافرش
آب بریزد
........
به آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
خراب و خانه گل را
که من اسیر شبم شب
.........
در من زنی است
بی قرار
که یادش رفت
پشت سر مسافرش
آب بریزد
........
به آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر