سه‌شنبه، خرداد ۳۰

روایت 2

روز بعد 
تا غروب کار کرد 
خانه را تحمل نیاورد 
به میهمانی رفت 
شب 
مجبور به بازگشت بود 
هر چه کرد کسی همراهش نشد 
تنها 
تکه بزرگ شیشه را کناری گذاشت 
به اتاق دیگر رفت 
پتو را روی سرش کشید 
و 
خوابید 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...