می گویم مثل همیشه
اما
پر رنگ می شوی
کم رنگ می نویسم
بلند می خوانی
هرز می رود قلم
چشمی که درد می کند
را باز می کنم
شکوفه ی تازه
گل می کند لبخند
چای
مرهم است باز ...
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر