دوشنبه، تیر ۵

بو

 بوها خیلی مهم هستند ... اصلن شاید مهمترین حواس بویایی باشد ؛ من خاطراتم را با بوهایش به خاطر دارم .. کودکی ، نوجوانی ، حتی بوی خانه ها ، بوی آدمها و ... 
بیرون کافه نشسته بودیم عکس می گرفتیم و چای و طبیعت ... اتفاقی چشممان به گوشه ی باغچه افتاد ، یک جوجه ی شاید یک روزه افتاده بود روی زمین از زنده بودنش که مطمئن شدیم در درخت بالای سرمان دنبال لانه گشتیم اما نبود صدای پرنده ها می آمد اما لانه ای را پیدا نمی کردیم ... کمی آب بهش دادیم ، دیرمان شده بود بردیمش پیش کافه چی که آنها لانه اش را پیدا کنند وخوشحال بودیم که نجاتش می دهیم ...  کافه چی گفت نباید بلندش می کردید ، بوی شما را گرفته و پدر و مادرش دیگر نمی برندش بگذارید همان جا که بود ... هرچه دو دو تا کردیم چهار تا نشد که با خودمان ببریمش که حداقل گرسنه نماند و یا خوراک گربه نشود با ما می آمد احتمال مرگش بیشتر بود ... ناچار سر جایش گذاشتیم ... 
در راه فکر می کردم چه بوهایی گرفتیم و خودمان نمی دانیم ...


عکس از : آفرودیته

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

و در لحظه ی آخر
دست در جیب خوش خیالی ات کردی و سوت زنان؛گربه را به طبیعت دعوت کردی




دیگری بی ربط

F. گفت...

ما که از درون می سوختیم
شما هم بدم

ناشناس گفت...

عذاب وجدان دیگر فایده ندارد.یحتمل مراحل بلع و هضم هم طی شده است.بیا به طبیعت و غریزه بر گردیم.گربه ها نتیجه هضم ماجرا را در خاک دفن میکنند؛آنهم در پنهانی ترین جای ممکن.
مادرم میگفت به گربه ها گفته اند مدفوع شما خاصیت دارد.
داروست.گربه ها هم غریزه پیشه کردند.متمدنانه ماترک خود را در پنهانی ترین نقطه ممکن دفن کردند.


دیگری بی ربط

F. گفت...

از این قتلها زیاد کرده ایم
ما قاتلان متمدنیم

ناشناس گفت...

دفعه ی ناجی هستی خانم :)




دیگریِ بی ربط

F. گفت...

سواد ما را در نظر بگیرید
دفعه ی ناجی؟

ناشناس گفت...

جسارتا مقصود این بود:دفعه ی بعد ناجی طبیعت هستین.
یک بَعد جا ماند.البته بود.نمی دانم چه شد.حداقل در مخیله من که بود.
شما ناجی باش و از این خطا در گذر



دیگریِ بی ربط

F. گفت...

کار دنیا را ببین
خطایی نبوده که ما یک عالمه فکر داریم که در مخیله مان هم نمی گنجد

ناشناس گفت...

پیچیده بود...



دیگری بی ربط

F. گفت...

ساده تر از این ؟

ناشناس گفت...

به گمانم فهمیدم

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...