روزهایی که خیلی غمگینم به طرز معجزه آسایی بعدش شاد می شم و برعکس روزهایی هم هست که خیلی هم شادم و دلایل زیادی برای ادامه ی شادی هست اما یه غم یهو سرمی رسه، یه حس پنهان که منشا و دلیلش هم پیدا نمی شه نمی دونم کدوم به کدوم ارجحیت داره اما من همیشه خیار رو از ته تلخش می خورم ....
پنجشنبه، تیر ۱
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
تو خود درمانی ای درد
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
-
نیستی رفیق باید غم گلویمان را بگیرد و ضجه بزنیم تا چشممان به قدومت بیفتد هان؟ رفیق جان باز هم ساکتی؟ نکند ....
-
دلم از آن گوی ها می خواست که انگار زمان را در یک روز برفی مدفون کرده است ، خانه ای پر از برف و درختهای کاج اطرافش که از کودکی دیدنش غم و ل...
-
هرچقدر دلت سوخته باشد هزار سال هم بگذرد و همه يادشان برود زخمت خوب مي شود ولي جايش نه... مثل رد سوختگي ، مثل يك داغ ، تيره تر است ، تازه ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر