من سایه ام
چه خوب که نمی دانی
رج به رج
دنباله ی لباس خاطرات را گرفته ام
من نور بازمانده از آخرین ستاره را
قبل ِ مرگ
دیده ام
تو زنده ای هنوز و
سطر به سطر شعر می شوی دوشیزگان را
تو
اسیر ِ هُرم ِ تن ِ هرزه ها می شوی
و من ِ ساده
که خیالم را به هزار حجم خالی نبودن هات می بندم و
پَر تاب می کنم
تاب می خورم
و باز بومرنگ رویای توست ... که آه ...
چشمانم
چه خوب که نمی بینی
هنوز همان قدر احمقم که خیال کنم خیالت ...
سکوت ، کش آمده است
و من
کاش گریزی بود این خاطرات را
کاش
تو
نبودی ...
چه خوب که نمی دانی
رج به رج
دنباله ی لباس خاطرات را گرفته ام
من نور بازمانده از آخرین ستاره را
قبل ِ مرگ
دیده ام
تو زنده ای هنوز و
سطر به سطر شعر می شوی دوشیزگان را
تو
اسیر ِ هُرم ِ تن ِ هرزه ها می شوی
و من ِ ساده
که خیالم را به هزار حجم خالی نبودن هات می بندم و
پَر تاب می کنم
تاب می خورم
و باز بومرنگ رویای توست ... که آه ...
چشمانم
چه خوب که نمی بینی
هنوز همان قدر احمقم که خیال کنم خیالت ...
سکوت ، کش آمده است
و من
کاش گریزی بود این خاطرات را
کاش
تو
نبودی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر