پنجشنبه، تیر ۲۲

بهترین دوست من کیست؟

دوست خوب دوستی است که دیدن او شما را به یاد خدا بیاندازد، به‌طورى که هنوز حرفى نزده، کارى نکرده، ولى همین که او را مى‌بینید، به یاد خدا مى‌افتید.
این جمله را آنقدر گفته اند و شنیده ایم که ملکه ذهن شده و آنقدر دوست داشته ام که با دیدن هر کدام یاد چیزی بیافتم جز خدا و باز این جمله را با خودم تکرار می کردم که بهترین دوست ؟
چند وقتی هست مسیر هر روزه ام تغییر کرده ، از زیر گذر که  بیرون می آیم باید از داخل مجتمعی رد شوم که دو خیابان را به هم متصل کرده و دور تا دورش 5 طبقه بار و کافه و کلوپهای شبانه و رستوران است ... سکوت کسالت بار صبح هیچ نشانی از هیاهوی شب ها ندارد تا اینجای مسیر هنوز خواب آلودم و به هیچ چیز فکر می کنم و دیر نرسیدنم تا جایی که باید از مجتمع خارج شوم و تابلوی بزرگ کاباره ای است با عکس چندین زن با پوششی درخور مکان که پشتشان به عابرهاست ... هربار که می خواهم از پله بالا بروم بی اختیار چشمم به آنها می افتد و خوابم که می پرد هیچ ... هر بار بدلیل پوزیشن عکس  لبخندی می آید و با خودم می گویم این هم از اول صبح ما خداجان صبحت بخیر و هر روز بدون استثنا با دیدن آن عکس یاد خدا می افتم و فکر می کنم بهترین دوستان من همان خانمها هستند که حرفی نزده مرا یاد خدا می اندازند و ندیده دوستشان دارم . دوست داشتم اصلن یک عکس هم ازشان می گرفتم که ببینید که خب نشده هنوز اما ... 
دلم می سوزد برای آنها برای چشم های حریص دیگران برای خداجان ... بگذریم امروز حوصله اش نیست 



هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...