دیگر به چشمانت نگاه نخواهم کرد
دیگر به جایی که تو هستی نخواهم آمد
از دور که بیایی دلم قنج می رود
قلبم از تپش می دود درون سینه ام
من نگاهت نخواهم کرد
حتی دیگر چهره تو را نخواهم شناخت
با تو هم کلام نخواهم شد
دیگر به جایی که تو هستی نخواهم آمد
از دور که بیایی دلم قنج می رود
قلبم از تپش می دود درون سینه ام
من نگاهت نخواهم کرد
حتی دیگر چهره تو را نخواهم شناخت
با تو هم کلام نخواهم شد
اجسام و آنهایی که با تو در تماس بوده اند را تقدیس خواهم کرد
من شعر می گویم
دور از تو
بو می کشمت
از دور
می سوزم از حرارت تو
تو را همه جا و همه کس را تو خواهم دید
اما ...
نترس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر