زنی بود
که به هوای چاه
سر به کاغذ می بُرد و
نوشته هایش را می گریست
که به هوای چاه
سر به کاغذ می بُرد و
نوشته هایش را می گریست
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر