بیهوده می نویسم ... منقطع ... پاره پاره ... نه جرات متوقف کردنش را دارم نه شهامت کامل نوشتن ... با خودم می گویم شاید یک روز همین نوشته ها به کارم آمد ... نمی دانم ...
پنجشنبه، شهریور ۱۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
تو خود درمانی ای درد
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
-
نیستی رفیق باید غم گلویمان را بگیرد و ضجه بزنیم تا چشممان به قدومت بیفتد هان؟ رفیق جان باز هم ساکتی؟ نکند ....
-
دلم از آن گوی ها می خواست که انگار زمان را در یک روز برفی مدفون کرده است ، خانه ای پر از برف و درختهای کاج اطرافش که از کودکی دیدنش غم و ل...
-
هرچقدر دلت سوخته باشد هزار سال هم بگذرد و همه يادشان برود زخمت خوب مي شود ولي جايش نه... مثل رد سوختگي ، مثل يك داغ ، تيره تر است ، تازه ...
۱ نظر:
فقط بنویسید
فقط باشید
ارسال یک نظر