پنجشنبه، شهریور ۱۶

آخ که دلم اون لعنتی رو می خواد

می پرسم چش گردالی کجاست ؟ سر و صداش نمیاد ... مامان می گه رفتن کلاس بازی با کودک! امروز قرار بود چند تا شعر بهشون یاد بدن که برای بچه ها بخونن و بازی و ... بعد می گه یه جلسه باهاش رفتم ، مادرا می شینن بچه ها رو هم می گذارن روبروشون بعد مربی شعر رو می خونه مادرا تکرار می کنن بعد می گه کجاها صداتون را بالا ببرید کجا پایین بیارید یا اینکه کدوم قسمت رو تو گوش راستش بخونید کدوم رو تو گوش چپ ... خیلی خنده داره ... 
می گم جل الخالق ینی ما که تو کوچه بزرگ شدیم و شعر و بازی رو با بچه دماغوهای محل یاد گرفتیم بزرگ نشدیم ؟ مامان بلند بلند می خنده و می گه بیجا کردی ... کی تو کوچه می رفتی ؟ خیلی هم خوب تربیت شدی ...


باید صبر کنیم ببینیم این چش گردالی که از اول از رو استراکچر و دستور العمل و کلاس مدیتیشن و روانشناسی رنگ ها و هزار تا روش دیگه بدنیا اومده  و تربیت می شه قراره چه گلی به سر خودش و ما بزنه ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...