دوشنبه، مهر ۱۷

آنی که نیست

پيچيدگي ساده اي است كه تا زمانش نرسد نخواهي فهميد 
 اينكه واقعيتت مجاز باشد و مجازت آميخته با واقعيت 
بالاخره خواهي فهميد كه دلتنگي نه به فرنگ نه به وطن كه به خودت بايد درمان شود 
اينكه حال هيچ گاه در دستان تو نبوده و نيست 
اينكه گذشته ات گذشته و آينده ات هم موهوم است 
كه تا خود واقعي ات را نيابي هيچ زمان و مكاني در اختيار تو نيست 
و نيستي 
غم انگيز و غرور آفرين است كه بفهمي اين دلتنگي لعنتي نشانه است 
كه تو بالاخره مي داني كه هيچ چيز نمي داني 
تو هيچي 
و كاش هيچ شوي 
ني شوي 
كامل شوي 
دور بايد بود تا فهميد كه دلبستگي هم مي تواند عادت باشد 
و مي توان در عين دوري نزديك بود و دلتنگ دوست نديده شد
بايد بروي تا بفهمي 
كه تا نروي نخواهي فهميد 
كه هيچ كس نيست 
جز
آنی که نیست ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...