سه‌شنبه، مهر ۱۸

مارینا سوتایوا

بیهودگی !  - گناه شیرین من 
همراه عزیز و دشمن محبوب من !
تو در چشمان ِ من خنده 
و در رگ های من مازورکا پاشیدی 
آموختی که حلقه ی کسی را که با او زندگی من سرانجامی ندارد ، حفظ نکنم!
 اتفاقی و از انتها شروع کنم  و حتی قبل از شروع پایان دهم ...
در زندگی که ما اینقدر کم توانیم
مثل ساقه باشم و مانند فولاد
با شکلات غم و اندوه را درمان کنم 
و به صورت رهگذران لبخند بزنم !





هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...