بیهودگی ! - گناه شیرین من
همراه عزیز و دشمن محبوب من !
تو در چشمان ِ من خنده
و در رگ های من مازورکا پاشیدی
آموختی که حلقه ی کسی را که با او زندگی من سرانجامی ندارد ، حفظ نکنم!
اتفاقی و از انتها شروع کنم و حتی قبل از شروع پایان دهم ...
در زندگی که ما اینقدر کم توانیم
مثل ساقه باشم و مانند فولاد
با شکلات غم و اندوه را درمان کنم
و به صورت رهگذران لبخند بزنم !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر