پنجشنبه، آذر ۹

هنوز نرفته بودی

من به گذشته فکر نمی کنم 
فکر گذشته مرا رها نمی کند 

خواستم بنویسم چند سال پیش و نوشتم اما پشتم لرزید ، پاکش کردم 
نبودنت باید بی زمان باقی بماند ، وقتی درگیر تاریخ و شمار روزهای نبودنت شوم ، رفتنت را باور کرده ام و این خیلی غم انگیز است .
همین روزها بود که طبق معمول خیال می کردم همه چیز خوب است . 
تو عاشق شده بودی 
من 
من 
دیگر چیزی از خودم بیاد ندارم ....

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...