شنبه، تیر ۱۰

چه مشکل ببرم جان

یادت هست 
همان کلاه عشقی که میگفتی به سرت رفته 
دیگر هیچ چیز سرت نمی شد
سردت نمی شد 
کلاه عشقت را بالاتر بگذار آقا 
بانویت 
هر شب 
با قرص می خوابد 
با کیسه ای پراز دارو 
دست پر به خانه باز می گردد

شکایتی نیست 
عشق را رج می زند هر روز ...

تو خوش باش 


آفرودیته

زنده ایم به زنده گی

دلتنگی َت را 
کسی تاب نمی آورد 
بی حوصلگی ها 
بی قراری ها 
و دردهایت 
خریداری ندارند 

بی خیال شو 
و 
بخند 

راز ِ زنده گی این است ...

جمعه، تیر ۹

هان تویی که نیستی

اگر قرار به نبودن است 
بگذار تمام شود تمام حرفهای نگفته 
بگذار سیاه شود کاغذ این زندگی 
که از اول هم چشمم به سفیدی اش آب نمی خورد 
حال که حرف از انتهاست 
وقتی واژه ای نیست 
بار این همه هیچ را گردن که بیاندازیم؟
که تو از ابتدا انتهایش را خوانده بودی 
دستم که رو بوده و چشمم مات به راه نبودن ات 
بیا و ببین 
چه کرده ام با خویش 
هیچ 
من از تو جز به نابودی خویش نرسیدم 
آه ای وحشت رفتن و نرسیدن 
ای همه هست 
بار این همه گناه را گردن که بیاندازم جز تو ؟



آفرودیته

یک هیچ

بنگر که هیچ صرفه ام نیست دگر 
نه به زبان 
نه به لال مانی هر روزه 
تنها بنگر و نپرس 
که من پرم از اشتیاق و ترس نبودن 
من 
پر از 
ه ی چ م 



آفرودیته

چون بگویمت ؟

بگویم سرد است 
باور می کنی ؟
که باقی چیزها


آفرودیته

پناه بگیرید آتش فشان در آستانه ی انفجار است

لعنت به لعنتی های همیشه 
او که باید باشد 
و 
نیست 


آفرودیته

خزان زده

دیوانه می شوم 
به پاییز 
حتی اگر تابستان باشد 

دور بمان 
که تاب نداری ...


آفرودیته

بگذر

به تسلایم نیا 
من به این مُرده گی 
خو کرده ام 


آفرودیته 

هندسه ی حیات

رسم ِ روزگار ِ شما 
جبر ِ روزگار ِ ماست 

ملالی نیست
شما بکش ...

درست می شه

+ نگفتم ناشتا بیا ؟
- چرا 
+ خب چی خوردی؟
- هیچی 
+ پس چرا اینطوریه؟
- ....
+ شام زیاد خوردی؟
- نه 
+ حتمن دیر وقت خوردی 
- ساعت 7
+ صبح عصبانی شدی
- :) از چی؟
+ ناراحت چطور؟
- نه 
+ درد داری؟
- نه 
+ مگه ممکنه؟
- این درد نیست که 
+ درد چیه؟
- هرچی هست این نیست 
+ استرس داری؟ چرا راحت نیستی؟
- خوبم 
+ همیشه همینجوری خوبی؟
- تموم نشد؟
+ اوضاع زیاد خوب نیست 
- مهم نیست 
+ مطمئنی؟
- برم؟
+ درست می شه 
- می دونم 
+ :|
- :)

هستم

از پنجره ی قطار به رودخانه خیره بود 
صدای ویولون پسرک از دنیا جدایش ساخت 
صداها را می شنید و گوش نمی کرد 
ترس از مرگ شوخی نبود 
نوای ویولون که دور شد 
با تلنگر او 
به زندگی فکر کرد 
بغضش را قورت داد 
حواست هست؟
لبخند زد 
رسیدیم؟


آفرودیته

سه‌شنبه، تیر ۶

پل عشاق

عکس عکس عکس 

قلب های سرد 
دست های گرم 


آفرودیته

سادگی خود خطاست

در آتش ِ جهل ِ خود سوختم ؛  نه گناه ...

ویرانی همین نزدیکی ست

از آدم ها بت نسازید ؛ بزرگشان نکنید یا اگر ساختید دیگر به حریم شخصیشان وارد نشوید در زندگی شان ریز نشوید ، آدم های بزرگ هم روزی کم می آورند ...
و این ابتدا شما را خواهد شکست ...

آه از حواسم ...

آقای پدر می گفت 
بعضی انسانها حرف می زنند و پول می گیرند ، اینها حرفشان خریدار دارد 
بعضی ها هم هستند که حرف می زنند اما حرف ِ مفت 
اما دسته ی سومی هم هست که پول می دهند تا حرف بزنند اینها حرفشان مفت هم گران است و نمی ارزد ...

حواست هست دختر؟

راش

به هزاران چشم 
خیره است بر من 

گم می کنم خود را 


آفرودیته

عکس از : آفرودیته

پل عشاق

قفل های عادت 
زنگ زده بر حصار روزمرگی 
توهم ِ گذران ِ عشق 
دخیل ِ بی تفاوتی 

آفرودیته






راه گم کرده اند گندم ها

تمام راه ِ سفر 
به جستجوی نان 
گندم ها 
به آمدنت پریشان 

آفرودیته

عکس از : آفرودیته

دوشنبه، تیر ۵

بارم ... 20

پیچیدگی های روحی خود را با ذکر مثال و رسم شکل به ساده ترین صورت ممکن توضیح دهید 

ساده لوح

پیچیدگی کلامت 
پیچ های مغزم را می تکاند 
گیرم که نفهمم
تو که می دانی؟!

ساده ی پیچیده

دست خودمان نیست 
هرچه کلام پیچیده تر باشد بیشتر جذبش می شویم 
دلیلش را هم می گذاریم کنار آن همه چیز دیگر که نمی دانیم ...
به همین سادگی !

ارامم

مهم نیست که را 
و چگونه می پرستند 
عبادت گاه 
فارغ از هر پیش داوری 
آرامش بخش است 

باور

چشمه ی مقدس 
شرق و غرب ندارد 
ایمان بیاور 
شفا می دهد 

بو

 بوها خیلی مهم هستند ... اصلن شاید مهمترین حواس بویایی باشد ؛ من خاطراتم را با بوهایش به خاطر دارم .. کودکی ، نوجوانی ، حتی بوی خانه ها ، بوی آدمها و ... 
بیرون کافه نشسته بودیم عکس می گرفتیم و چای و طبیعت ... اتفاقی چشممان به گوشه ی باغچه افتاد ، یک جوجه ی شاید یک روزه افتاده بود روی زمین از زنده بودنش که مطمئن شدیم در درخت بالای سرمان دنبال لانه گشتیم اما نبود صدای پرنده ها می آمد اما لانه ای را پیدا نمی کردیم ... کمی آب بهش دادیم ، دیرمان شده بود بردیمش پیش کافه چی که آنها لانه اش را پیدا کنند وخوشحال بودیم که نجاتش می دهیم ...  کافه چی گفت نباید بلندش می کردید ، بوی شما را گرفته و پدر و مادرش دیگر نمی برندش بگذارید همان جا که بود ... هرچه دو دو تا کردیم چهار تا نشد که با خودمان ببریمش که حداقل گرسنه نماند و یا خوراک گربه نشود با ما می آمد احتمال مرگش بیشتر بود ... ناچار سر جایش گذاشتیم ... 
در راه فکر می کردم چه بوهایی گرفتیم و خودمان نمی دانیم ...


عکس از : آفرودیته

حضور

نه نگاه 
نه کلمه 
هیچ کدام کفاف نمی دهند 
باید 
خودت 
باشی 

یکشنبه، تیر ۴

بهانه

این آسمان 
برای رسیدن به تو 
زیادی صاف است 

بیا به پای هم بمیریم

زندگی را که یاد نگرفتم

باید کمی تمرین ِ مُردن کنم 

بهشت تویی

بهشت هم بروم 
تمام ِ جاده ها را 
جاده ی شمال 
و تمام ِ آدم ها را 
تو می بینم 

تو نمی شود

باید جوری بی تو سر کنم 
از کنار ِ جاده 
عسل می خرم 

خیال ِ روی تو

خودکار دستم بود که خوابم برد 
جای لب َت 
پیراهنم را رنگ کردم 

دیالوگ

+ نترس حواسم بت هست  : {

- آخه لنتی من از خود ِ تو می ترسم  : |

دوید و نرسید

جاده جا ماند 
اما 
ماه کنار نیامد

تمام ِ راه را دوید ...

چشم می زند

عینک َت را بزن لا مصّب 

باید جاده را ببینم 

نمی دانست

می گفت 
گرسنگی... هوس می آورد 
فقر .... فحشا 


من که از تو سیر نمی شوم !

تو را نه ! من شعر می خواهم

آنقدر جلد ِ شعرهای َش شده بود 
که 
خودش را به یاد نداشت ...

دوستت دارم

همه اش دو کلمه بود 
اما در تمام ِ مسیر 
با صدای ماشین و پرنده و آهنگ 
صدای تو  مدااام تکرار می شد




رفتن و نرسیدن

خوب می دانم 
این جاده 
برای به تو رسیدن 
زیادی هموار است ...


جمعه، تیر ۲

رو سر بنه به بالین

بطالت است 
این که ته نشین می شود 
و حماقت است 
آنکه بالا می آید
هم نزن 
این شرنگ را ...

و این کافی ست

بهشت 
جایی است مثل همین جا
با این تفاوت که 
تو را دارد 

اوهوم

می گفتن آقاجون رو اینطوری نبین اینقد لی لی به لالای شما می گذاره 
صبا با لگد برای نماز صب بیدارش می کرد اونم پا می شد می رفت اون اتاق رو زمین دراز می کشید بلند بلند نماز رو می خوند 
یه روز ناغافل آقاجون سرمی رسه همین طور نگاش می کنه 
می گه خااااعک ...  تو که داری می خونی مث آدم بخون خب 
هیچی نمیگه فقط سرش رو می اندازه پایین 

خوشحال

چند روز پیش که برای تماشای مسابقه رفتیم بعد از تموم شدن بازی و پیروز شدن تیم تشویق شونده جوگیر شدیم و گفتن بریم بالای سکوها ، مام گفتیم چشم
بعد بغلی افتاد و برای نجات خودش ما رو هم کشید پایین و مام یه پامون رفت بین صندلیا و یه پامون بالا موند و اگه پشت سری نگرفته بودمون نااااااابود شده بودیم ... به قول آقا وحید خولاصه که اولش یه کم پامون درد گرفت ولی هیجان زیاد بود نفمیدیم و شب هم اینقد خسته بودیم زود خوابمون برد 
صب که بیدار شدیم دیدیم ای دل غافل پایین مچ پامون زخم شده کمی هم می سوخت بعد شب که برگشتیم خونه دیدیم ااا دردم می کنه که بعد دوباره صب که بیدار شدیم دیدیم اااا کبود شده پامون بعد شب دیدیم اینقد درد می کنه که ضعف می کنیم دوباره صب بیدار شدیم و ایندفه دیدیم ااااا همون قسمت کفشمون اصلن کنده شده بوده ما نفمیده بودیم ... خولاصه اش اینکه حالا می ترسیم فردا بیدار شیم ببینیم اصن مرده بودیم و داغ بودیم و نفمیدیم ... بعله

شهید

می گفتند تا آقاجون رو می دید 
می ایستاد سر سجاده بلند می گفت : 
چهار رکعت نماز ظهر می خونم از ترس ِ آقاجون .... الله اکبر 

شهید شد 

ظهر تابستان بی تو

دلم 
خانه قدیمی را خواست 
ظهر آب دوغ خیار خورده باشیم 
و بالش را روی زمین بگذاریم 
هر کدام سر به گوشه ای 
آرام آرام 
خاطره بگویی
و ریز ریز
 بخندم 
گرم باشد 
بگویی صبر کن درستش می کنم 
پارچه را خیس کنی و بیانداری روی پنکه 
 یواشکی لواشک برایم بیاوری 
و صدای چاقو تیز کنی از کوچه بیاید 
ادایش را در آوری 
مثل خودش 
بلند بلند بخندم 
مامان اخم کند 
که همسایه ها خوابند 
با آرنج به پهلویت بزنم 
و تو هم ریز بخندی 
همانطور که حرف می زنی 
با دست گلهای قالی را تکرار کنم 
سر بگذاری روی موهایم 
جیغ بکشم 
بخندی که جمعش کن 
پریشان ترش کنم توی صورتت 
عطسه ات بگیرد
مامانی هندوانه قاچ کند و بویش اتاق را پر کند 
بگویی سهمت را به من بده 
دوچرخه ات را امروز نوار پیچی می کنم 
قبول می کنم اما 
نمی گیری 
وعده ی بستنی یخی می دهی اگر به مامانی نگویم زمین خورده ای
من که نمی گفتم 
اما قبول 
میدانی بقیه اش هم یادم هست 
جزء به جزء 
اما مهم نیست 
وقتی تو نیستی 
خانه که هیچ 
زمین هم جای ماندن نیست 


پ.ن : این نوشته نه شعر است نه متن ادبی و ...

بیا

بیا با هم سطح بالا حرف بزنیم
نه من بفهمم تو چی می گی 
نه تو بفهمی من چی می گم 
حتی خودمون هم نفهمیم که چی می گیم 
اما تو دلمون بدونیم که هیچی نمی گیم 
بعد سکوت روشنفکری کنیم 
با نگاه با هم حرف بزنیم 
من طاقت نیارم و لبخند بزنم 
تو اخم کنی و کیف کنم 

صبح جمعه ی دلتنگ

دلتنگی 
اتفاق عجیبی نیست 
صبح که می آمدم بوی خنکی می آمد 
پنیر و خیار و نعناع 
کبوترهای چاق را شبیه یاکریم می دیدم
و از قنادی
بوی نان سنگک و بربری می شنیدم
صدای قاشق چایخوری که به لیوان شیشه ای می خورد
و قل قل سماور 
اینها که چیزی نیست 
لا به لای صدای بلبل و دارکوب 
زمزمه ی آواز سنتی هم بود 
با صدای گوینده رادیو 
به آسفالت و پنجره و لولای در 
سلام کردم 
در سرم صبح جمعه ای با شما بود 
من فقط خندیدم 

قصه ی شب

پنجره را باز می کنم 
بوی تابستان 
دیدن گیلاس ها
باغ دماوند 
و همبازیهای کودکی 
دلم شب نشینی می خواهد 
با عطرهندوانه ی کنار حوض  
همصدا با جیرجیرکها
بلند بخوانیم 
عمو رضای قصه گو 
برای ما قصه بگو 
تو هم بخندی 
و بگویی 
قصه ی درخت پفک نمکی 

پنجشنبه، تیر ۱

دیوانگی

نیست 
که 
نیست
مگر تو سرجای خودت هستی
که می گویی خدا
دنیای مسخره ای ست !

جذبه

با تلفن صحبت می کردم همون موقع رییس جان اومد بیرون از اتاق
داشتم می گفتم کجا؟ جواب داد یه دقیقه می رم پایین بر می گردم :)))

یه گاز سیب یه گاز خیار

روزهایی که خیلی غمگینم به طرز معجزه آسایی بعدش شاد می شم و برعکس روزهایی هم هست که خیلی هم شادم و دلایل زیادی برای ادامه ی شادی هست اما یه غم یهو سرمی رسه، یه حس پنهان که منشا و دلیلش هم پیدا نمی شه نمی دونم کدوم به کدوم ارجحیت داره اما من همیشه خیار رو از ته تلخش می خورم  ....

ر ف ت

این دیگه عادتمون شده
به وداعی نرسیدیم و برفت 
بله آقا 
برفت ...
ر
ف
ت 

بستنی ها

بعضی روزها باید روزت را با بستنی شروع کنی و جز این امیدی به خوبی باقی روز نیست 
امروز از آن روزها بود. اما با دیدن دختر فروشنده که روی صندلی راحت خوابش برده بود کل برنامه تغییر کرد .
شاید او هم شب خوب نخوابیده باشد .
 یا باید به بستنی های دیگر دل بست مثل همین دل که گفتم ....  یا خالی (بستن اینجا حذف به قرینه شده) که تجربه ثابت کرده روز را بهتر که نمی کنند هیچ ، نتیجه هم چیزی شبیه دیشب می شود. 
خب برای شروع صبحی با چشمهای پف کرده و قیافه پفکی و ادامه دادنش تا دیروقت  انتخابی جز چای نیست ... و شاید هم میوه 
... با امکانات موجود نتیجه چندان تغییری نمی کند اما ما کماکان امیدواریم ...

چهارشنبه، خرداد ۳۱

هنر شنیدنش کجاست؟

شاید مشکل اینجاست 
نگاه کن:

گفت و گو 

رو مگردان

رو مگردان 

این نگاه 
رم کرده است

می دونم

یه روز صبح از خواب بیدار می شم 

خدابیامرز

نامبرده 
تلخی را 
به شیرینی 
می زیست 

درد

برای جلب توریست 
سیلورمن زن شده بود با بوسه ای بر لب رهگذران 
ارزان بود 
به قیمت ...

رنگ رخساره

تو
 لبخند می بینی 
و من 
سختی صبوری 

جایت سبز

جای نبودنت 

هه

سبز شد 

عالی

+ سلام
- سلااااام 
+ زندگی چطوره؟
-عاالی 
+ صبح دیدم 
- چی رو؟
+عالی رو دیگه 
- هوم؟
+ :)

سه‌شنبه، خرداد ۳۰

بارم صفر

مسئله ی ساده ای بودم 
در تو 
حل شدم 
اما 
آسان 
گ 
ذ
ش
ت
ی 

خیال سمج

برو اون ور 
می خوام بخندم 

گفتنش صحیح نیست که نیست

تجربه کردن چیزی که ممکن است اولین و آخرین بار باشد هیجان انگیز است 
کاش بودی 
چقدر شماره های گوشی را بالا و پایین کردم
بعضی حرفها فقط خریدار خودش را می طلبد ... به صد نفر دیگر هم که بگویم تا نباشی حالم همین است 
تو را تصور می کنم و لبخندت را ...
اه لعنتی کاش بودی 

هوم؟

اگر 
بروم 
تو 
می آیی ؟

برو

برو 
که ماندنت 
مرا 
یاد ِ گناه است 
فقط 

گفته بودمت

گفته بودم 
این بنا سست است 

می لرزد 

می
لر
زد 

تو

آنقدر 
دوستت داشته ام 
که به دوست داشتن  َت 
بها ندهم 

بند ِ دل ِ من

وقتی آسانسور رها شد تو طبقه ی نهم به دیوار گیر کرد
متصدی میگفت خدا رحم کرد اگر یه کم به عقب می رفت .... پشتش کاملن خالی بود و ...
صدای خنده ات می آید 
و 
بند ِ دل من 
که 
ر
ها
شد 
پشتش هم کاملن خالی بود ...

لطفن کمی بخند

 حافظه ام 
جز تا لبخندت 
یاری نمی کند 


بوی پیراهنت که ندارم

باید پیراهنی باشد 
که به گاه دلتنگی 
بر صورتت بگذاری 
بو بکشی و اشک بریزی 
باید پیراهنی باشد 
که بپوشی 
که بروی در قالب اش 
که زنده شوی به بوی تنش 

باید پیراهنی باشد 
.
.
باید پیراهنی باشد 
.
.

که نیست ...

آغازم از چشمان توست

برای بیداری
کمی بهانه می خواهم 
به من بگو سلام 

هااااااا

نگو که تابستان است 
سرد است هوای نبودنت 
بیا و هایی کن 

دلت که بگیرد

دلت که گرفته باشد 
به مرگ شاپرک نیز 
عزادار می شوی

روزگار ِغریــــبی است

غربت و رنج تنهایی
قرب و غربت چشمان 

بیا به نگاه و لبخند کفایت کنیم

کاش واژه ها اینقدر حقیر نبودند
کاش کلام قدرتی داشت به فهماندن ِ منظور
کاش دوستت دارم جایگزینی داشت،  درخور
که آنقدر به واژه کوچک نشود 
بیا به نگاه و لبخند کفایت کنیم 
کلام
روزگاری است نخ نما شده 

تو کجایی؟

ضیافت کبوتران 
زیر ِ درخت توت 
تجمع کفش دوزک ها 
بر حصار باغچه
جوجه کلاغ ها
روی شیروانی
علف های هرز 
 گل های باغچه 
.
.
.
توضیح لازم نیست 

تو کجایی؟

نوای ساده ی زندگی

ازدحام خیابان 
شلوغی مترو 
کلافگی روزهای سردرگم
به
گرمای نگاه 
 وعطر لبخند

نوای زندگی است 

دست سازه ها


شیشه

ماهیت ِ پنجره 
به شیشه بود 
وقتی که شکست ...

نگاه

نگاهت را بمان 
لبخند می شوم

فقط نگاه کن

تو
نگاه کن 
من
گوش می کنم 

غروب ستاره

سر به شانه ی ماه 
غروب ستاره 
غم انگیز است 

باران

من به معجزه ی باران ایمان دارم 
کفش ها را برکن و بیا 

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...