پنجشنبه، بهمن ۱۲

سیاه چشم

1-
پیرمرد، لنگان راهروی بیمارستان را قدم می زد
ایستاد و خندان گفت 
سیاه چشم 
چیزی خورده ای؟
از صبح می بینمت که ساکت نشسته ای 


2-
دیگران خندیدند
اما دخترک
سیاه چشم ِ سالهای دور را در نگاه َ ش می دید 
دخترک هم خندید 
پیرمرد نیز ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...