شنبه، اسفند ۲۶

بینایی - ژوزه ساراماگو

سگ با شتاب از اتاق بیرون آمد. صورت صاحب خود را بوئید و لیسید. بعد سرش را به طرف آسمان برد و زوزه ای ممتد کشید. گلوله سوم صدای او را هم برید. یکی از نابینایان از آن یکی پرسید : -«شما صدایی نشنیدید؟» 
دیگری جواب داد: «صدای شلیک سه تیر شنیدم ... صدای زوزه سگی را هم شنیدم که بعد از تیر سوم بریده شد... اما خوشبختانه قادر به شنیدن صدای زوزه‌ی سگ‌های دیگری هستم...»

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...