سه‌شنبه، اردیبهشت ۳

این روزهای اردی بهشتی

1- تولد چش گردالی بود ، باورم نمی شد به همین زودی یکسال گذشت ، یادم افتاد پارسال روز تولدش از پنجره عکس گرفتم که بعدها که بزرگ شد نشونش بدم ببینه روزی که به دنیا اومده خاله اش گرچه تنها بوده اما حواسش بوده که منظره رو براش نگه داره که بدونه چی می دیدم اون روز و چقدر دنیا برام قشنگ شد. دیروز که بیرون رو نگاه می کردم خبری از درختای باغ نبود و برعکس پارسال که همه جا سبز بود تازه همون چند تا درخت پشت پنجره جوونه زدن ، نگاه می کردم به تغییر روزگار که چه قشنگیایی که گرفته شد و به جاش چه زیبایی های دیگه ای به زندگیمون اضافه شده، درسته که هنوز همه جا سبز نیست اما دلمون امسال خیلی سبزتره ، جای درختای باغ بالکن رو پر از گلدون کردم با آب نما و یه مرغ عشق که هدیه یه دوسته که گرچه از تو قفس بودنش دلم می گیره اما می دونم که زندگیش بسته به همون قفسه، یه جورایی منو یاد خودم می اندازه که البته با صدای آب و جاروبرقی و هرآهنگ دیگه ای و یا اول صبح که همه خوابن فقط آواز می خونه و هیچ کس جز من چشم دیدنش رو نداره اما می دونیم که اونم جزو دلخوشی های  این روزهاست ،
2- بعد از چند وقت استعلاجی جسمی و روحی بالاخره دستی به سر و گوش خونه کشیدیم تو جمع کردن بالکن جعبه ی رنگم رو  بیرون آوردیم و به اندازه ای که قوطی رنگ خالی بشه همه جا رو نونوار کردیم (این که می گم همه جا با مقیاس همون قوطی کوچیک رنگ حساب جا رو بکنید) با توجه به تغییرات کم و نامحسوس جسمی خیلی به این تغییرات روحی احتیاج داشتم ،
3-  این روزها زیاد برایمان مهمان می آید، آن هم سرزده و همینطوری مثلا برای چای یا یک گپ عصرانه و این شاید برای خیلی ها روتین و ساده باشد اما برای شرایط زندگی ما خیلی هم جالب و هیجان انگیز است ، کمی دلهره هم هست که جرات گفتنش به هیچ کس نبوده که برای کسی که همیشه دغدغه اش تناسب اندام و هیکلش بوده دیدن تغییرات جدید شاید ناراحت کننده نباشد اما نگرانی از بابت آینده هست ، یاد ماریا افتادم که بخاطر ترک های شکمش گریه می کرد و چقدر دلداری اش می دادم که بگذار چند ماه بگذرد آن وقت می فهمی که لذت مادر شدن خیلی بیشتر از داشتن شکمی صاف است ، که البته حرف خودم را نفی نمی کنم اما الان به شدت پشیمانم که وقتی در موقعیتی قرار نگرفته ام چرا حرف اضافی زدم ، البته می دانم این حرفم هم اضافی است چون هنوز در موقعیت بعدش قرار نگرفتم اما فعلن برای همان غصه خوردن وقت هست .
4- باید به سرگرمی جدیدی فکر کنم ، کتابهای جدید، خوردنی های جدید، زندگی جدید  ؛ می دانم خیلی سخت است اما شور و هیجانش هم خواهد آمد،
5- این چند وقت را برای آمدن چش گردالی و تجدید دیدار آماده می شوم تا بعد من بمانم و خانواده و روزگار جدید ....


پ.ن : پراکندگی و ایرادات نگارشی را به حساب چند وقت ننوشتن و پریشانی نویسنده سطور بگذارید و لبخند بزنید 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...