جمعه، مرداد ۲۴

به رفیق روزهای بی کسی

شده آدرس را گم کنی؟ نوشتن یادت برود؟ همه چیز را فراموش کنی جز اینکه مطمئن باشی هنوز هست؟
شاید عجیب باشد ولی برای من دیگر حرف زدن با کسی که نمی دانم کجای گیتی است و چه می کند اصلا عجیب نیست، اینکه در تمام لحظات شادی و سرخوشی یادش بیفتم و لبخند بزنم و در لحظات اندوه به نبودنش بغض کنم اصلا عجیب نیست ...
تازه شرایط فراهم شد که بیایم کاغذ پاره ها را بتکانم و سریع بروم سراغ نامه ها تا شاید آدرست را آنجا بیابم . می دانی اگر هم نبود ناراحت نمی شدم چون ایمان دارم هیچ گاه گمت نخواهم کرد و آن بین سرم گرم خواندن شد انگار که خاطره ای دور تصویر می گیرد، پریشانی ها ، قول ها، قرارها، راه مشترک ، بی خبری و خوش خبری ها و خبرهای اندوه بار و خیلی چیزهای دیگر
و آن میان عبارتی بود که عجیب به ییلاق ذهن نشست :

"هیچ چیز نمیگویم . خدارا شکر که هستی ... ولی باشی یا نباشی ، از این
رفاقت پا پس نمی کشم"



از نوشتن این متن تا انتشارش هم یک ماه دیگر گذشت و اینقدر برایت حرف دارم که مثل همیشه بی حرفم ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...