جمعه، بهمن ۱۷

لطفا با یخ شکن وارد شوید

راست می گفتی قبل تر ها نوشتن راحت بود، تلاش نمی خواست ، آنقدر حرف بود که معطل نماند و سرزیر شود. الان اما نمی دانم.
حالم خوب است دیروز برف مبسوطی بارید آنقدر بارید که یاد سالهای قبل بیفتم و زمستان های زیبا و سرد که همه چیز یخ می زد جز کلمه ها ! دلم می خواهد پیاده راه بروم اما فرصت ندارم. بین خودمان بماند فکر می کنم اگر دوباره پیاده روی کنم از شر این اضافه وزن باقیمانده از بارداری خلاص می شوم و زیبا خواهم شد! برای همین است که فرصت ندارم چون می ترسم پیاده روی هم بی فایده باشد و می خواهم آخرین امیدم را زنده نگه دارم. میم جان می گوید اصلا حالا زیباتری ، آن وقت ها زیادی لاغر بودی، لبخند می زنم اما دندانهایم را بی رحمانه به هم فشار می دهم، و آن زمان دلم می خواهد مثل یک پلنگ زخمی بدرمش !!!همیشه مثل بچه ها مرا گول می زند و از همان روشی استفاده می کند که مطمئنا جد بزرگوارش هم همین دستورالعمل را غریزی انجام می داد. و جالبتر اینجاست که منم هربار گول می خورم البته مثلا ولی خب در نتیجه فرقی هم نمی کند. روبروی آینه دیگر موهای سفیدم را نمی شمارم و یواشکی کرم دور چشم و روز و شب استفاده می کنم ... من که همیشه سینه سپر می کردم که با رنگ مو مخالفم و پیری و سپیدی مو هم جزو مراحل تکامل است و چرا بد باشد و چه و چه در آستانه ی سی سالگی یک خط بطلان رنگی روی حرفهایم می کشم و چند وقتی است به قهوه ای تیره و طبیعی فکر می کنم ... نخند!! میخواهم بدانم موهای توهم سفید شده و تو هم میل به جوان ماندن داری ؟ شاید اگر می نوشتم دیگر اینقدر سطحی و سخیف در آینه به دنبال زیبایی نمی گشتم اما خب اصلا فکر کن شعورم را هم طی این فراز و نشیب ها از دست داده ام بگو برای زنی در آستانه سی سالگی که اگر اولین کتابش را هم ترجمه نکند دیگر در آینه هم زیبایی را نخواهد جست ، نسخه ای برای جوان و زیبا ماندن داری؟ آه که چقدر از خود ضعیفم شرمسارم ... ولی همین الان هم به دخترک که فکر می کنم می خندم و صدایی در دلم می گوید گوربابای جوانی و زیبایی، تو هم برو با دخترک از کودکانگی لذت ببر ولی صدا را زود خفه می کنم که من خودخواهم و بعد از کودکی با دخترک باز به دنبال خودم خواهم گشت که تو را نیافتم که خود را بیابم!  ای لعنت به این من ... 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...