جمعه، تیر ۲۳

حضوري گر همي خواهي ازو غائب مشو حافظ


١
مادربزرگ من نبود ولي همان قدر عزيز و دوست داشتني ، دلم مي خواست نهال وجودش را درونم مي كاشتم و ميوه هايش را برداشت مي كردم ، براي ايكاش ها ديگر دير شده است ولي حسرت بيشتر نشنيدنش به دلم ماند.
دلم مي خواست خودم را ببينم ولي قوي تر از من بود . گنجم بود ، نهان و با ارزش، مثل قسمت خوشمزه ي غذا كه ميم جان هميشه براي آخر كار نگه مي دارد تا مزه اش در دهانش باقي بماند ولي اين بار انگار كن كه پرنده اي لقمه آخر را به منقار گرفت و پريد ، مات ماندم. همه چيز خيلي سريع شتاب گرفت و تمام شد. به همين سادگي  آنقدر سريع كه باورت نمي شود.من بود ، خود من بود، مني كه بايد باشد، مني كه مي خواستم باشد ، با اندكي دخل و تصرف ولي خود خود من ِ بايد بود. يك روز برايت مي نويسم آنقدر مردش را نمي خواست كه وصيت كرد قبرشان هم يكي نباشد ولي آنقدر من بود كه براي خاكسپاريم با بچه ها تنها سفر كردم ولي باز هم نرسيدم ... منِ بايد بي من رفت 

فرياد كه پايان من اغاز سكوت است 
يعني كه ازل تا به ابد دار سكوت است 


٢
عمه تا سپيده نشست .گفت و اشك ريخت. دلش پر بود هميشه ولي اين بار لبريز شد و بي پرسش حرف زد. اين را فقط من مي فهميدم،  نگاه كردم و اشك نريختم، دلم فشرده شد و نگريستم. خود من بود، مني كه نبايد باشد، مني كه مي خواستم نباشد، بدون دخل و تصرف، ولي خود خود من ِ نبايد بود . يك روز برايت مي نويسم آنقدر مردش را مي خواست كه سراغ رفته و عكس هاي تازه را از پسرش بگيرد و نگراني هنوز مثل باران از چشمانش ببارد. گفت خيلي سختي كشيدم و بغضش تركيد... قهرمانم بود كه شكست ... من بودم كه نبايد ...

ديده ي تو تا دلم را ديده شد
 اين دل بي ديده غرق ايده شد 


....
خوابم نمي برد ، دلم برايت تنگ است ، براي با تو حرف زدن كه انگار با خودم ... قبول كن كه هميشه نامه نوشتن از جواب دادن راحتتر است و اين بار هم برنده اي.
روياي اين سفرم زيارت بود كه باز هم نمي شود  و باز برنده اي. 
رفيق ، زبان ِ دلم شو  و بخواه جانم از جانان كه بي جانان جهان نبوٓد...


هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...