سه‌شنبه، مرداد ۱۰

هر انسان پيامبري است با رسالت لبخند :)

راستش را بخواهي يادم نبود :) 
خيلي چيزهاي ديگر هم هست كه اگر تو و يا الف يادآوري نكنيد فراموششان كرده ام.
امروز موقع برگشتن به خانه به شباهت هاي شما فكر مي كردم، كه انگار خدا تو را نسخه اي ديگر از الف آفريده با اندكي دخل و تصرف . حتي ماه تولدتان هم يكي است. و حافظه هاي عجيبتان ،  بعد در خيالي سرخوشانه شما را زوج تصور مي كردم( و باز نشانه اي) كه چه خوب بود البته براي شما را نمي دانم ، به خودم فكر مي كردم :)) و بعد دلم نمي خواست كه هيچ كدام ازدواج كنيد مثل كودكي هايم كه چشم ديدن خواستگارهاي خاله را نداشتم و وقتي ازدواج كرد تا چند ماه قهر بودم :) 
همه اين فكر و خيالات نتيجه طرب و ترب سرخوشانه ات بود با لبخندي كه اين روزها روحش در نامه هايت كمرنگ بود. 
گفتي بدبختي ؛ خيلي وقت است كه از خودمان براي خودمان مي نويسيم و اگر نشان دادن بدبختي است كه هر دو مثل هم هستيم و كجا را بهتر از اينجا براي درد و دل و نق زدن هاي هميشه كه براي كسي نمي توان گفت جز خودت سراغ داري؟ البته براي تو تراژدي آغاز شده است و بدبختي نيست :)) دكتر ديناني مي گويد: شخص در مرحله عاشقی، نه خوشبختی را حس می کند و نه از بدبختی خبر دارد. مسئله تراژدی دقیقا همینجا معنی می شود. تراژدی مافوق خوشبختی و بدبختی است.
از تنهايي شكوه كردم ولي راست مي گويي همه عالم هم كنارم باشند وقتي حواسم به او نيست تنهايم. و باز اگر تو تلنگرم نزني مي لغزم . هر بار چيزي از دست داده ايم بهترش را گرفته ايم كه نزديكي به اوست. 
چقدر حرف دارم كه تو به زيارت بروي و نايبم باشي . دغدغه اين روزهاي ميم جان كه مي دانم غرور مردانه مانع از به زبان آوردنش است كه پس از هشت سال تلاش اگر بشود ... چشم هايش برق مي زنند و اگر نه ... خدا كند كه خواستش همين باشد كسي كه تلاش براي معاش را هم رتبه جهاد مي داند ... 
و ريسمان ها براي همين بي تابم كرده اند چون تاب پريشاني اش را ندارم و تو خوب مي داني ريسمان زندگي را با چنگ و دندان گرفته ام تا گزندي به بناي دل و بندهاي دلمان نرسد و هيچ كس جز تو محرم اين رازها نبود .

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...