امروز دهمین شمع نداشتنت خاموش می شود و من هنوز همان دخترک بیست و دو ساله ام که نگاهش بین بخار دهان مشایعت کنندگانت جا ماند و حسرت دوباره دیدنت همراه رویاها و شب هایش شد.
آذر هنوز سرد است ، حتی سردتر از آن سال که نبودنی را در آغوش هم گریستیم و حالا این منم و آغوشی که نیست تا همه خواستن ها و نداشتن هایت را فریاد شوم ....
پس خیالت را میهمان پنجره خواهم کرد که به آغوش نمی آید ولی خوب می گرید ...
۲ نظر:
حال بچه ها و خودتون چطوره ؟ بهم بگو لطفاً
خوب
ارسال یک نظر