پنجشنبه، آذر ۱۶

من و پنجره حالمون خوب نیست

امروز دهمین شمع نداشتنت خاموش می شود و من هنوز همان دخترک بیست و دو ساله ام که نگاهش بین بخار دهان مشایعت کنندگانت جا ماند و حسرت دوباره دیدنت همراه رویاها و شب هایش شد.
آذر هنوز سرد است ، حتی سردتر از آن سال که نبودنی را در آغوش هم گریستیم و حالا این منم و آغوشی که نیست تا همه خواستن ها و نداشتن هایت را فریاد شوم .... 
پس  خیالت را میهمان پنجره خواهم کرد که به آغوش نمی آید ولی خوب می گرید ... 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

حال بچه ها و خودتون چطوره ؟ بهم بگو لطفاً

F. گفت...

خوب

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...