تنها به خانه برگشت
خنده اش کنار در جا ماند
شیشه شکسته بود
بوی تنهایی و غربت می آمد
به اتاق دیگر رفت
آن شب را
زود خوابید ...
خنده اش کنار در جا ماند
شیشه شکسته بود
بوی تنهایی و غربت می آمد
به اتاق دیگر رفت
آن شب را
زود خوابید ...
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر