تو هی دست دست کردی
و من پا به پا شدم
شعر هم
دیگر جلد بام سینه ام نبود
مگر قول نداده بودی
که مرد است و قولش
حالا که خاموش ام
چرا یادت
دست از سر خیال من بر نمی دارد؟
لااقل زبان باز کن
که شعله ی فریادت
خاکستر شده است
من که دیگر هیچ چیز نمی فهمم
بگذریم ...
و من پا به پا شدم
شعر هم
دیگر جلد بام سینه ام نبود
مگر قول نداده بودی
که مرد است و قولش
حالا که خاموش ام
چرا یادت
دست از سر خیال من بر نمی دارد؟
لااقل زبان باز کن
که شعله ی فریادت
خاکستر شده است
من که دیگر هیچ چیز نمی فهمم
بگذریم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر