سه‌شنبه، خرداد ۳۰

بگذریم ...

تو هی دست دست کردی 
و من پا به پا شدم 
شعر هم 
دیگر جلد بام سینه ام نبود 
مگر قول نداده بودی 
که مرد است و قولش 
حالا که خاموش ام 
چرا یادت 
دست از سر خیال من بر نمی دارد؟
لااقل زبان باز کن 
که شعله ی فریادت 
خاکستر شده است
من که دیگر هیچ چیز نمی فهمم 
بگذریم ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...