جمعه، تیر ۹

خزان زده

دیوانه می شوم 
به پاییز 
حتی اگر تابستان باشد 

دور بمان 
که تاب نداری ...


آفرودیته

۱ نظر:

ناشناس گفت...

بر دوش کشیده ام زجر تمامی آدمیت را
مترسانم
هواری نیست
به مهمانی دیوانگی هایت آمده ام
جرعه ای آب بیاور تا گل های شاهپسند را گلویی تازه کنم


د

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...