جمعه، تیر ۹

هان تویی که نیستی

اگر قرار به نبودن است 
بگذار تمام شود تمام حرفهای نگفته 
بگذار سیاه شود کاغذ این زندگی 
که از اول هم چشمم به سفیدی اش آب نمی خورد 
حال که حرف از انتهاست 
وقتی واژه ای نیست 
بار این همه هیچ را گردن که بیاندازیم؟
که تو از ابتدا انتهایش را خوانده بودی 
دستم که رو بوده و چشمم مات به راه نبودن ات 
بیا و ببین 
چه کرده ام با خویش 
هیچ 
من از تو جز به نابودی خویش نرسیدم 
آه ای وحشت رفتن و نرسیدن 
ای همه هست 
بار این همه گناه را گردن که بیاندازم جز تو ؟



آفرودیته

۱ نظر:

ناشناس گفت...

لطفا شال و کلاه نموده بهمراه یک هدفون و mp3player و تعدادی آهنگ بی کلام و جدید،تشریف ببرید خیابان و اندکی قدم بزنید.
نگران تان شدم واقعا



وابسته ی نگران

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...