می گفتند تا آقاجون رو می دید
می ایستاد سر سجاده بلند می گفت :
چهار رکعت نماز ظهر می خونم از ترس ِ آقاجون .... الله اکبر
شهید شد
می ایستاد سر سجاده بلند می گفت :
چهار رکعت نماز ظهر می خونم از ترس ِ آقاجون .... الله اکبر
شهید شد
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر