گفتی
سرسری ات گرفتم
هنوز بر این باوری
که حیات
در دستان زنی است
که از گل
پرنده می سازد
نه گلی ماند
نه پرنده ای
آن زن
تنها خیال می بافد
سرسری ات گرفتم
هنوز بر این باوری
که حیات
در دستان زنی است
که از گل
پرنده می سازد
نه گلی ماند
نه پرنده ای
آن زن
تنها خیال می بافد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر