دلتنگی
مثل دیروز است
که سرحال سوار اتوبوس می شوی
و تا گرمای آفتاب به تنت می خورد
چشمت گرم می شود و بی دلیل خوابت می گیرد ...
مثل دیروز است
که سرحال سوار اتوبوس می شوی
و تا گرمای آفتاب به تنت می خورد
چشمت گرم می شود و بی دلیل خوابت می گیرد ...
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر