گردباد است
انبوه خاطرات
در هم می پیچد و ویران َ ت می کند
من مانده ام
و
ویرانه های دل
در سکوت مرگبار تن
آفرودیته
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر