خیال اندودم
سایه ی وهم توست
که پیش و پس
نمی دانم
فقط می راندم
آفرودیته
سایه ی وهم توست
که پیش و پس
نمی دانم
فقط می راندم
آفرودیته
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر