سر کلاس ادبیات عمومی ردیف یکی مونده به آخر داشتیم اسم فامیل بازی می کردیم ، خیلی خوش می گذشت آنقدر استاد حرف می زد و کلاس بی باری ( متضاد پر بار حتمن ) بود که جایی باشه برای خواب یا اتمام کارهای رومزه تا روزی که این شعر رو اینطور خوند :
با صد هَــزار جَـــلوه بــِـــرون آمدی که من با صد هَــزار دیده تماشا کنم تو را
می گفت درستش اینه و باید پارسی خواند و البته توضیح تک تک کلمات رو هم گفت به نظرمون خیلی مسخره اومد مثل لهجه ی افغانی ولی اون قدر جالب بود که اسم فامیل رو کنار بگذاریم اول احسان داوطلب شد تا از روی شعر بخونه این قدر خنده دار بود که استاد هم بزور خودش رو نگه داشته بود ... خب این هم برای خودش یه روش البته ناآگاهانه برای آگاه سازی بچه ها بود که از اسم فامیل جذابیتش بیشتر بود و این که از اون به بعد خیلی از شعرهایی که به این سبک خونده شد یاد من مونده ...
با صد هَــزار جَـــلوه بــِـــرون آمدی که من با صد هَــزار دیده تماشا کنم تو را
می گفت درستش اینه و باید پارسی خواند و البته توضیح تک تک کلمات رو هم گفت به نظرمون خیلی مسخره اومد مثل لهجه ی افغانی ولی اون قدر جالب بود که اسم فامیل رو کنار بگذاریم اول احسان داوطلب شد تا از روی شعر بخونه این قدر خنده دار بود که استاد هم بزور خودش رو نگه داشته بود ... خب این هم برای خودش یه روش البته ناآگاهانه برای آگاه سازی بچه ها بود که از اسم فامیل جذابیتش بیشتر بود و این که از اون به بعد خیلی از شعرهایی که به این سبک خونده شد یاد من مونده ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر