گلدان هایش را به امانت سپرد
و رفت
.
.
تو که زبان شمعدانی ها را می دانستی
عطرشان را به که سپردی ؟
تو که بی خبر رفتی
هنوز هم مرا یادت هست؟
و رفت
.
.
تو که زبان شمعدانی ها را می دانستی
عطرشان را به که سپردی ؟
تو که بی خبر رفتی
هنوز هم مرا یادت هست؟
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
۱ نظر:
یادها
بادها
و خاطراتی که عطر شمع دانی های شمالی ترین لحظه های این جنوبی ترین مرد را به دستان تو سپرد
مرد
ارسال یک نظر