چهارشنبه، مرداد ۱۱

...

این بار با خانواده آمده تا به واسطه ی بچه اقامتشان را بگیرند کلی پول خرج کرده و رشوه به این و آن داده و چندین بار تنهایی مسافرت کرده که انگار این آخرین بار است و دیگر مشکلی نیست . هیچ کس را خبردار نکرد تا شب ِ قبل از آمدنش که تماس گرفت که خانه ی فلانی را گرفته ام و برای هماهنگ کردن کلید خانه صحبت کرد و قرار شد صبح دوستی کلید را برایشان ببرد .. مثل همیشه بی تعارف بود و فقط کارهایی که می خواست برایش انجام دهی می گفت و تمام ... پرسیدیم مشکلی نیست که گفت نه و همه چیز مرتب است تا فردا ... روز بعد حوالی غروب تماس گرفت مثل همیشه ناراحت و غمگین ... که این خانه افتضاح است و هیچ امکاناتی ندارد و حتی اینترنت نیست که دنبال خانه بگردم و ناله و ناله و ناله تنها گوش کردم و در آخر طاقتم تمام شد .. گفتم تو خودت همه را هماهنگ کرده ای و ما را بی خبر گذاشته ای تویی که این همه برای سفر هزینه می کنی نباید از خانه ای که قرار است خانواده ات را ببری مطمئن باشی یا حداقل به کسی بسپاری  هزینه ی کرایه خانه برای چند روز در مقابل چنین هزینه هایی خیلی زیاد است؟ یا باید این وقت شب یادت بیفتد که خانه خوب نیست؟ پس از صبح چکار می کردید؟ خودم هم باورم نمی شد همین طور می گفتم و می گفتم و او بعد از مدت ها تنها سکوت می کرد. باورم نمی شد من این حرفها را می زنم اما  دلم برای بچه می سوخت با چنین پدری که تحمل جهنم آسان تر از تحمل ناله ها و غرغرهایش است . هر قدر هم بچه ای کوچک باشد باز هم انرژی منفی رفتار والدین را می فهمد . قطع کردم اما طاقت نیاوردم تصور ماندن خانواده اش درخانه ای که تعریف می کرد اعصابم را به هم ریخته بود . باز تماس گرفتم و گفتم آن ها را بیاور خانه ی ما و خودت برو دنبال خانه که گفت آمده ام بیرون و چند جا پیدا کردم  امشب می رویم . 
فردا صبح دیدمش هنوز هم در همان خانه بودند ...

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...