جمعه، شهریور ۱۰

اصلن خسته نیستم

می خواستم بگویم شما هم بروید حالا اگر گه گاه عابری از اینجا بگذرد که هیچ چیز نداند و تنها از سر بطالت بخواند و برود خیالی نیست ... اما از دست دادن برای من این روزها سیر صعودی گرفته است و هر کس که به هر نحو و هر عنوانی در زندگی من بوده است به طرز شتابزده ای از زندگی ام خارج می شود و من هنوز خودم را از تک و تا نیانداخته ام و باز هم فکر می کنم اینها تمرین است ...تمرین .... با اینکه ساعتها در روز فکر می کنم که کاش ماندنی بودند و دوستی واقعی کنارم داشتم اما سعی می کنم ابرهای بالای سرم را پس بزنم و کمی واقعی تر نگاه کنم ... این زندگی با هیچ کس شوخی ندارد ! شاید هم زیادی شوخی می کند آن هم شوخی های بی مزه و یخ برای جلب توجه .. اما من سرسخت تر از این حرفها هستم که فکر می کند البته فکر می کنم ... 
می دانم که استفاده از کلمه ی خسته خودش القای خستگی می کند و استفاده از افعالی که با ن شروع میشوند فکر را منفی خواهد کرد ... اما بنا را بر این می گذاریم که شما نمی دانید و اصلن هم این القائات و انرژی های مسخره را از من نگرفتید ... پس هرچه سریعتر بار و بندیل خود را جمع کنید و به دو فرار کنید که الان وقتش است من سرّ سرّ شده ام .

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...