دلش که تنگ می شود
نفحه ای از عشق به مشامت می رساند
و تا به خود آیی
رفته است
تو می مانی و یک عمر نشئگی
و خماری همیشگی
می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ، بشینی درست رو به روم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر