tag:blogger.com,1999:blog-15810671879663334262024-03-05T15:36:02.392+02:00آنی که نیست ...در من
زنی است سنتی
که با خیال ِ گل گاو زبان ؛
قهوه می نوشد ...Unknownnoreply@blogger.comBlogger1245125tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-29194537041954873612018-10-05T12:00:00.001+03:002018-10-05T12:00:15.489+03:00تو خود درمانی ای درد
می دونی !
خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد
اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،
بشینی درست رو به روم
و من اندازه همه این دلتنگی ها و حرف ها و درد و دل ها ببینمت
و
هیچی نگم
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-68086198398200268032018-07-27T01:09:00.001+03:002018-07-27T01:09:44.216+03:00غربت ِ تموم ِ دنیام
دیشب با بچه ها آمدم ... این بار راحت تر بود ، مثل تمام لحظه هایی که تصورش هم برایمان روزی سخت بود و امروز دیگر عادتمان شده. گفتی اینجا و آنجا را با هم داشتن خوب است ، نمی دانم برای بچه ها با ما فرق می کند یا نه ولی من حس می کنم هیچ کجا را ندارم . دیگر نه اینجا احساس راحتی می کنم نه آنجا را وطن می دانم . مثال عینی از اینجا رانده و از آنجا مانده هستم دلم نمی خواهد بچه ها این طور باشند. باورت نمی Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-85027649537166161732018-07-13T15:44:00.004+03:002018-07-13T15:44:51.537+03:00می رنجانمت در خیال ... تو به واقع ببخش
چند روز پیش دخترک در دستشویی نشسته بود و طبق معمول فکر می کرد تریبون آزاد اندیشی است و پشت سر هم صحبت می کرد که مبادا بینش نفسی بکشد و من بخواهم بیرون بروم، بین صحبت هایش گاه دست زیر چانه می گذاشت و گاه با موهای فرفری اش بازی می کرد و از هر دری سخنی می گفت. گفتم تو که دیگه دستت به شیر آب می رسه و می تونی خودت رو بشوری من دیگه نباید بمونم گفت نه مامااان آخه من پی پی دارم ، گفت خب بازم بلدی گفت Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-76631131604911145402018-07-09T15:09:00.001+03:002018-07-09T15:16:31.614+03:00با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی... آه آتشناک و سوز سینه شبگیر ما
http://dl.nex1music.ir/1397/04/14/Shahram%20Shokoohi%20-%20Akharin%20Negah.mp3?time=1531137493
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-6422099580664604002018-06-21T14:39:00.000+03:002018-06-21T14:39:31.752+03:00کاش خدا بغلم می کرد ...
بعد از تماس مامان زنگ زدم به میم جان و گفتم مگر من نگفته بودم راجع به تصمیمی که هنوز نگرفتیم با کسی صحبت نکن؟ معلوم بود نمی تونه صحبت کنه و گیج پرسید چطور مگه؟ گفتم من نگفتم راجع به اومدنم بعد از اینکه تصمیممون قطعی شد به بقیه اطلاع بدیم؟ نگفتم مامان امیدوار میشه؟ نگفتم سر اون حرفت کل ماه رمضون چشمش به در بود؟ نگفتم این حرفت برای تو فقط احتمال ولی برای یه مادر امید به دیدار؟ بعد وعده برگشتن می Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-48521285443634816732018-06-07T11:36:00.000+03:002018-06-07T11:36:21.532+03:00همسفرم بودی
تمام مسیر سفر به نامه ای که می خواستم برایت بنویسم فکر می کردم و تمام مهمانی دیشب را برایت نوشتم . صبح تمامش پاک شده بود.
از منظره لحظه لحظه جاده برایت نوشتم، از ابرهای پنبه ای، آسمان آبی و بنفش و خورشید غروب ، از دشت های سبز هزار رنگ، از اسطوخودوس های بنفش، از کلبه های چوبی کنار دریاچه ها ، از اسب ها و گاوهای رها در طبیعت بکر، از آرزوی همسایگی با تو شاید در یکی از همان کلبه های Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-6679512929409564582018-05-15T14:17:00.001+03:002018-05-15T14:17:46.956+03:00تبلور زمینی او
فکر می کردم بعد از من اگر اینجا را هم ببینند چه فکر می کنند؟ اینجا را جز تو به یک نفر دیگر نشان داده ام ، بعضی چیزها را خواند و گفت باید برایم توضیح بدهی؟ خیلی پیچیده می نویسی معلوم است قصه ای پشت هر کدام است که نیاز به توضیح دارد. پشیمان شدم گفتم بی خیال این ها نوشته های قدیم است ، خودت چطوری؟ مطمئنم آدرس را هم یادش نماند. بعدتر فکر کردم اصلا چه اهمیت دارد که بخوانند وقتی برای او که نیستUnknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-88559800877345211032018-04-27T13:09:00.001+03:002018-04-27T13:09:11.511+03:00هستم به نیست
می خواستم بگویم همیشه یک غم عجیب و گنگی ته دلم هست ولی تو که حرف می زنی جایی همان اطراف خودش را گم می کند. دلم یک جای خالی ، یک فنجاق قهوه و چای و کتاب و ارامش می خواهد. غمم در چای حل نمی شود اما خودم میان کلمات و یاد تو ... نمی دانم .
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-66803768259807843742018-04-19T13:55:00.003+03:002018-04-19T13:55:41.651+03:00دست خودم نیست
فصل شکوفه ها بود
من شدم شکوفه ای که تو عاشقش شدی و
شاید هیچ فکر ِخزان کردنم نبودی.
عاشق بهارم شدی و نمی دانستی من دختر پاییزم.
ولی بدان، من در پاییزی ترین حال که باشم هم ،
با یک آغوشت که بوی بهار می دهد ،
باز شکوفه می دهم
باز عاشقت می کنم.
نگران نباش !
سیده هستی حسینی
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-63343654354866905712018-04-19T10:27:00.002+03:002018-04-19T10:27:35.560+03:00میان این دنیا
تو
رزق ِ خوبی منی
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-48410918440376945172018-04-19T08:38:00.001+03:002018-04-19T09:00:40.027+03:00من سبب نیستم
شاعر که باشی
تمام ِعاشقانه های جهان
را
به خودت می گیری
من
سبب نیستم
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-67314271762022559992018-04-18T21:56:00.000+03:002018-04-18T21:56:03.514+03:00بی من کجا رفتی؟
باید حرف می زدیم
همان واژه ها که دریغ شد
همان واژه ها که جایگزین شد
همان واژه های باید
که نگفتی
که نگفتم
فرصت نداشتیم
که بگویی
که بدانی
که شرح دهم
من کجا ایستاده ام
سبز کجای رابطه بود
زرد را کجا گم کردیم
بی من کجا رفتی؟
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-69618473503447512112018-04-18T19:06:00.001+03:002018-04-18T19:06:07.919+03:00مصائب یا محاسن زن بودن
از ازل
تنها گناه ِ زن
عشق بود
.
.
عاشق ِ
دوست داشتن شدن ...
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-43314093360440065792018-04-18T19:04:00.003+03:002018-04-18T19:04:18.329+03:00دچارم
دان پاشیده ای چرا؟
من که به نشستن در پرچین نگاهت جَلدم ....
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-69481455128014996982018-04-18T16:39:00.001+03:002018-04-18T16:39:07.794+03:00از من جدا مشو که توام نور دیده ای... آرام جان و مونس قلب رمیده ای
تو رو یکی دیگه می دیدم ولی این روزا می بینم تو همونی ، خدا تو رو این بار اینجوری برام فرستاده ولی بازم قدر نمی دونم ، بازم ناشکرم. بازم اذیتت می کنم و بی خبر می گذارمت. انتظار دارم خودت ببینی و بفهمی و به فراخور حالم دلداریم بدی اگه اونم بود اینجوری می شد؟ نمی خوام غم بشم رو غمای دلت، نمی خوام بار بشم رو بار فکر و خیالات. هر روز همون زنی می شم که لبخند رو با دقت سنجاق می کرد به لبش و می رفت Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-48426586963850475332018-04-18T02:18:00.002+03:002018-04-18T02:18:39.543+03:00کدامین روز
روزی از شعرهایم
“تو” می سازم
در دفترم می نشانمت
در کیفم
در دستم
در آغوشم
همه جا
جایت خواهم داد
روزی
از شعرهایم
تو را
بدنیا می آورم ...
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-26176349787550843112018-04-17T15:00:00.000+03:002018-04-17T15:00:25.527+03:00به خوابم بیا!
تویی
که ندارمت!
دلم برای آغوشت پر می زد امروز
نبودی
سال هاست که نیستی
و
قرارمان به وقت بی وقتی هر روز
دلتنگی چشمانت
و
خواستن صدایت
و
نرسیدن
و
نداشتن است
به خوابم بیا ...
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-85483206477915921362018-04-17T13:20:00.002+03:002018-04-17T13:20:43.275+03:00
که انگار تمومی نداره دیگه بی تو دردم ...
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-78045709196686761932018-04-11T12:13:00.003+03:002018-04-11T12:13:30.767+03:00هیچ در هیچ
رفتنت شعر می شود
آمدن اما
هیچ
بروی شاعرم
بمانی
هیچ
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-58258995483593030902018-03-22T23:44:00.002+02:002018-03-22T23:44:35.947+02:00....گفتم ولی نشنیدی
نباید تنهایم می گذاشتی، نباید می رفتی ، دستم رها شده ، دیگر اشک هم مرهم نخواهد بود و حیران فقط به جای خالیت زل زده ام. تو دلیل سقوط من نیستی ولی رفتنت ، رها کردنم ، تنهاییم ... مگر می شود باز مرا ببخشد ... وقتی تو
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-86310558706474746312017-12-07T15:47:00.000+02:002017-12-07T15:47:01.876+02:00من و پنجره حالمون خوب نیست
امروز دهمین شمع نداشتنت خاموش می شود و من هنوز همان دخترک بیست و دو ساله ام که نگاهش بین بخار دهان مشایعت کنندگانت جا ماند و حسرت دوباره دیدنت همراه رویاها و شب هایش شد.
آذر هنوز سرد است ، حتی سردتر از آن سال که نبودنی را در آغوش هم گریستیم و حالا این منم و آغوشی که نیست تا همه خواستن ها و نداشتن هایت را فریاد شوم ....
پس خیالت را میهمان پنجره خواهم کرد که به آغوش نمی آید ولی خوبUnknownnoreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-33199102835417851892017-11-28T15:55:00.000+02:002017-11-28T17:19:54.626+02:00نمی توانستی منتظرم بمانی
One last goodbye
How I needed youHow I bleed now you're goneIn my dreams I can see youBut I awake so aloneI know you didn't want to leaveYour heart yearned to stayBut the strength I always loved in youFinally gave waySomehow I knew you would leave me this waySomehow I knew you could never stayAnd in the early morning lightAfter a silent peaceful nightYou took my heart awayIn my dreams I Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-4058419650428815452017-11-22T21:02:00.001+02:002017-11-22T21:02:26.675+02:00اگه تو نبودی امروز از نفس افتاده بودم
دنبال نامه ام رفتم، به داخل اتاقش دعوتم کرد و گفت بنشین چای و کیک بخوریم، کیک را به من داد تا می آید بازش کنم، بوی ترش الکل پیچید، کیک را روی میز گذاشتم، چای و بشقاب هم آورد، نشست و از وقایع امروزش گفت ، مثل همیشه کار را به شوخی می گرفت و می خندیدیم، گفت این نامه این قدرها هم مهم نیست، خندیدم و گفتم می دانم گفت چرا عصبی هستی؟ گفتم خوبم . باز پرسید از من ناراحتی؟ گفتم نه چرا باید ناراحت باشم؟ Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-11157427713585154542017-10-26T09:56:00.000+03:002017-10-26T09:57:41.637+03:00این مخلوقات ساده ی بامزه ؟!
می گم دندونم درد می کنه ، مثل اسب آبی ریسه میره : تو که دندون نداری ، بقیه هم پشت سرش هی حرفای بی مزه می زنن و می خندن از خندشون خندم می گیره که انگار همه جای دنیا مردها فقط اینطوری بلدن شوخی کنن و سن و از دست دادن زیبایی یه خانم رو دست مایه طنزاشون و دلبری تو جمع کنن ولی برای من که امسال خودم کیک خریدم و سرکار آوردم و همشون رو به چای و کیک دعوت کردم و سنم رو قبل از پرسیدن اعلام کردم، پیر شدن Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-1581067187966333426.post-25849998840860308822017-10-25T22:52:00.000+03:002017-10-25T22:52:05.329+03:00با توام ای عشق ...
می ترسم حال هر روزم را ثبت کنم ، بعضی چیزها را نباید بدانم که می دانستم، ندانستن آن قدرها هم بد نیست ، مثل لذت بردن از غذای رستوران که نمی دانی آشپز با چه وضعی درستش کرده ، گاهی باید فکر کنم که نمی دانستم تا زندگی قابل تحمل شود، تا آینده بتوانم خود را تسلی دهم. این روزها حس هایی دارم و چیزهایی هست که نیست ، که فقط به او پناه می برم از دانستن ...
بعد نوشت: حال دلم خوب است
Unknownnoreply@blogger.com0