چهارشنبه، شهریور ۱

دختری ساکت و خموش

گل های روستا 
گلی بنفش به گوشه ی سرش 
خاک های نرم 
جورابی وصله دار و
بلندای آسمان 
کوتاهی دامنش 
رنگ سرخ شقایق به لب ها و 
سیاهی شب سایه ای به چشم ترش 
.
.
.

به چشم مردمان شهر
نمی ارزید 
پاکی و خال خال روی گونه اش 

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...