آقای خیال های گاه به گاه
بگذار خیال کنم که به جنگ با قبیله ی دشمن رفته اید ... آخر اینگونه رفتن را امید به بازگشت هست ...
و من هر روز با تفاخر به بانوان همسایه روی تپه های ابتدای آبادی می ایستم و همانجا دست روی پیشانی می گذارم و خیره ، راه بازگشتتان را می نگرم ...
آقا دیر نکنید
کویر پر از سراب است ...
بگذار خیال کنم که به جنگ با قبیله ی دشمن رفته اید ... آخر اینگونه رفتن را امید به بازگشت هست ...
و من هر روز با تفاخر به بانوان همسایه روی تپه های ابتدای آبادی می ایستم و همانجا دست روی پیشانی می گذارم و خیره ، راه بازگشتتان را می نگرم ...
آقا دیر نکنید
کویر پر از سراب است ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر