پنجشنبه، بهمن ۱۲

الگا کاتیشکووا

زنی تنها مانده بود
تخت خواب 
تنهایی 
سرما
شادی در قلب نیست 

عشق بود 
شاید هم نه
شاید فقط خیال و توهم
اما  ناگهان نیمه شب در خون نبض می زند
شاید بیاید
مگر تنهایی زخم می زند؟
از کجا باید نیرو گرفت که قوی تر بود

زنی تنها مانده بود 
بگوید که گناهش چه بوده است 
من هیچ چیز را به عنوان جایگزین طلب نمی کنم 

تو را دوست دارم بدون واژه و نکوهش 
بدون اشک های سیل گونه ی عصبی
بدون تیغ نزد رگهای پر نبض 
بدون حسادت که انسان را از درون می خورد
و انتقام می گیرد برای نوازشی که دریافت نکرده

تو را دوست دارم بدون نقاب دروغینی
که گاهی تو آن را دوست داری 
و من این اسارت احمقانه را می خواهم ترک کنم
ولی دلم نمی خواهد آزاد باشم 
این  مثل خورشید در هوای بد غمگین است 
و هیچ چیزی را جایگزین نمی خواهم

هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...