جمعه، شهریور ۲۴

بیا تقسیم کنیم : من عاشقت می شوم ، تو جای من زندگی کن !

میم می گفت مشکل مادر ، مشکل خیلی از زن هاست، زن هایی که تمام زندگی شان زیر بلیط همسر خود بوده اند و هیچ وقت تجربه زندگی مستقل را نداشته اند. می گفت مادرم جز خرید هیچ کار دیگری بلد نیست و جدای مسئله دوری و دلتنگی ، ترس از آینده و ناتوانی انجام کارها و مسئولیت های زندگی بعد از مرگ پدر است که او را می ترساند. می گفت زن های ایرانی باید استقلال و تنهایی را تمرین کنند .

در سرم می خواند :

تو مرا واله و آشفته و رسوا کردی
تو مرا غافل از اندیشه فردا کردی

دیروز با ناتاشا حرف می زدم می گفت هنوز هم نمی دانم باید چکار کنم؟ بیشتر روزها قاف که از کار برمی گشت آن قدر خسته بود که ما حتی فرصت حرف زدن نداشتیم و بعد هر کدام در اتاقی جداگانه می نشستیم و او بیشتر با گوشی مشغول بود و دوستانش و من هم به کارهای خودم می رسیدم . ولی همین حس حضور او در خانه مرا آرام می کرد و هر وقت حرف ترس من از آینده می شد به من اطمینان می داد که همه چیز درست می شود و با همین یک جمله دنیای من هم درست می شد. اینجا یک ضرب المثلی هست که می گوید مرد مثل دیوار پشت زن است ، ناتاشا گفت یک شبه همه چیزم را از دست دادم، عشقم ، دیوارم و تمام زندگی و آینده ام ...


فکر می کنم :

آری ای عشق تو بودی که فریبم دادی
دل سودا زده ام را به حبیبم دادی


نسخه عشق وطنی و غیر وطنی ندارد، عشق بی تکیه و ملجا و پناه برای زن؛عشق نیست، دوستی است ، همخانگی است، نمی دانم اسمش چیست ولی عشق نیست ... 


هیچ نظری موجود نیست:

تو خود درمانی ای درد

می دونی ! خیلی وقتا هست که دیگه از نوشتن هم کاری برنمیاد  اون وقته که باید از رویاها و قصه ها بیای بیرون ،  بشینی درست رو به روم  ...