در من
زنی است سنتی
که با خیال ِ گل گاو زبان ؛
قهوه می نوشد ...
پنجشنبه، فروردین ۲
....گفتم ولی نشنیدی
نباید تنهایم می گذاشتی، نباید می رفتی ، دستم رها شده ، دیگر اشک هم مرهم نخواهد بود و حیران فقط به جای خالیت زل زده ام. تو دلیل سقوط من نیستی ولی رفتنت ، رها کردنم ، تنهاییم ... مگر می شود باز مرا ببخشد ... وقتی تو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر